loading...
سلطان نصیر


             { درد و دل 77 }

      { حکایات مرتبط با دروس7 }

  { همین خانه را اجاره می کنیم ! }.

در آغاز ورود حضرت آقای مجتهدی به قم ، چندی در منزل مسکونی پدر همسرم مرحوم سید ضیاءالدین حسنی طباطبایی اقامت داشتتد و در قسمت جنوبی خانه ، اتاق مستقلی وجود داشت که ایشان در آن مستقر بودند و رفت و آمد اشخاص نیز از دری صورت می گرفت که مستقیما به حیاط خانه باز می شد و مزاحمتی به همراه نداشت .
روزی اظهار تمایل فرموده بودند که باید خانه ای را اجاره کنیم و مدتی هم در آنجا ساکن شویم .
دوستان ایشان از جمله اینجانب در صدد پیدا کردن خانه ای مناسب بودیم و هر از گاه که مورد مطلوبی پیدا می شد مراتب را به اطلاع ایشان می رساندیم و زمانی که از محل و مشخصات خانه سهمی نداریم !
چندین خانه در طول یک ماه جستجو برای محل سکونت ایشان شناسایی شد ، ولی هیچ کدام مورد قبول شان قرار نگرفت . تا این که روزی به اتفاق مرحوم حاج حسین آقا مصطفوی در کوچه حرم نما ، خانه ای را دیدیم که ظاهرا مناسب به نظر نمی رسید . ساختمانی نسبتا قدیمی داشت .در طبقه همکف دارای دو اتاق تو در توی کوچک بود با آشپزخانه ای بسیار کوچک در زیر پله هایی که به طبقه دوم می رفت و مشکل اساسی تر آن وجود مستأجره پیره زنی بود که در طبقه فوقانی زندگی می کرد و به طوری که همسایه ها می گفتند با جادو و جنبل سر و کار داشت !
وقتی که بعد از ظهر آن روز به خدمت حضرت آقای مجتهدی شرفیاب شدیم و جریان خانه را بازگو کردیم و گفتیم برای سکونت مناسب به نظر نمی رسد ، فرمودند : اتفاقا همین خانه را در سیر به ما نشان داده اند !
گفتم :
علاوه بر این که خانه بسیار گرفته و کوچکی است ، پیره زنی هم در طبقه فوقانی آن سکونت دارد و می گویند ...
ایشان اجازه ندادند که من جمله را تمام کنم ، و فرمودند :
زمان آن رسیده است که تکلیف این پیر زن یک سره شود !
هنگامی که به اتفاق ایشان به خانه رفتیم نزدیک غروب بود و خانه ده ها بار از آن که ما صبح دیده بودیم دلگیرتر به نظر می رسید !
عرض کردم :
ملاحظه می فرمایید چقدر دلگیر است !
فرمودند : ان شاءالله به برکت توسلاتی که دوستان در اینجا خواهند داشت ، فضای آن عوض می شود و نورانیت خود را پیدا می کند .
پس از تمیز کردن خانه و تهیه وسایل مورد نیاز ، ایشان در آن خانه مستقر شدند و من هر روز صبح پیش از رفتن به سر کلاس به خدمت ایشان می رسیدم .
یکی از روزها که برای تهیه صبحانه خدمت ایشان رسیدم ، چشم های ایشان به رنگ خون در آمده بود و نشان می داد که دیشب تا دیر وقت بیدار بوده اند و استراحت نکرده اند .
پرسیدم :
مثل این که استراحت نداشته اید ?
فرمودند :
مگر این پیر زن فرتوت گذاشت !
گفتم :
آیا دیشب مزاحمتی ایجاد کرده است ?
فرمودند :
در تسخیر دستی بسیار قوی دارد و مأمورانی قوی پنجه !
نیمه های شب بود که مأموران خود را به سراغم فرستاد ، من با گفتن « یا علی » آنها را فراری دادم !
مجددا پیره زن با تسلی دادن ،آنها را به اتاق من فرستاد و من هم با گفتن یک «یا علی » آنها را متواری کردم . چندین بار این صحنه تکرار شد تا این که مقارن اذان صبح دست از کار کشید و تسلیم شد !
آقا جان او فکر می کرد که قدرت او را کسی ندارد و کسی نمی تواند با مأموران او روبرو شود ! ولی دیشب به اشتباه خود پی برد و فهمید که باید مسیر خود را عوض کند ودست از این کارها بردارد !
{  کتاب در محضر لاهوتیان جلد اول خاطره هشتم صفحات 95 الی 97 }

نکته : عزیزان توجه نمایند که مأموران این پیره زن که احتمالا از جنیان بوده اند . و بعید است که تعداد آنان در حد یک فامیل جن بوده باشد .  بلکه احتمالا تعداد این مأموران کمتراز این حرف ها بوده است . تا چه حد کار را برای شخصیت راه رفته ای نظیر جعفر آقای مجتهدی سخت نموده بودند . که ایشان تا صبح درگیر شاخ به شاخ شدن با این مأموران بوده است . توجه به این نکته برای آن دسته از جویندگان علوم غریبه لازم و ضروری است که گوش به ادعاهای مفت عده ای شیاد در محیط مجاز و غیر مجاز  ندهند که فلان استاد صد تا جن را در یک شب سوزاند . کار تقابل با این فرومایگان به هیچ وجه آسان نیست . اگر کار آسان بود بسیاری از آقایان (علی الخصوص پیران بعضی طریقه ها )به دنبال وادی تسخیر و مسخرات نمی رفتند .  شخصی که وارد وادی این فرومایگان می شود حجاب جسم وی با عالم اینان پاره می شود . و باید آماده هر نوع خطر و اتفاقی در زندگی خویش باشد .
شخصی توان سوزاندن جنیان را دارد . که اگر در خیابان  پنج نفر لات با قمه به وی حمله کنند بتواند آنان را با قدرت روحی خویش متوقف کند . (بیهوش کند یا با تصرف آنان در جای خویش متوقف کند  و ...) چنین شخصی قدرت روحی سوزاندن جنیان را دارد . وگرنه به صرف ادعا به شخص چیزی نمی دهند .

#جعفر_آقا_مجتهدی #خانه #مأموران #در_محضر_لاهوتیان  #پیره_زن
#حکایت
@soltannasir
👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿

 

            {درد و دل 64 } 

 

     { حکایت مرتبط با دروس 3} 

 

 آقای مهندس احمد حسنی طباطبائی که پس از پایان تحصیلات متوسطه در قم برای ادامه تحصیل  عازم کشور آلمان شده بود در طول اقامت پانزده ساله خود در آنجا سه بار به زیارت حضرت آقای مجتهدی نایل آمد. این سه دیدار به اندازه ای  عجیب و شگفت انگیز است که  باورکردن آنها برای کسانی که با آن ولی خدا آشنا نبوده اند ، بسیار دشوار است ولی افرادی که از قدرت روحی ایشان آگاهی دارند در صحّت این ماجراها تردید نمی کنند. ایشان برای من تعریف کردند :هنگامی که در شهر »آخن« اقامت داشتم، روزی از روزها که از دانشگاه به آپارتمان خود مراجعه کردم  یادداشتی در پشت در افتاده بود . در آن یادداشت ، حضرت آقای مجتهدی نوشته بودند که  برای انجام کاری به آلمان آمده ام و می خواهم شما را هم ببینم و محلّ ملاقاتی را که تعیین کرده بودند کوه اَیفل، منطقه ییلاقی واقع در غرب آلمان بود!

 شبانه به راه افتادم تا به دامنه کوه اَیفل رسیدم. برف سنگینی باریده بود به طوری که برف تا زانوی مرا فرا می گرفت و راه عبور به خاطر بارش برف مشخص نبود و من در دامنه کوه حیران و سرگردان در جستجوی راهی بودم . تا خود را به محل ملاقات برسانم ولی کوشش های من به جایی نرسید ، دلهره و اضطراب امانم را بریده بود ،  در همان اثنا صدایی از بالای کوه شنیدم که می گفت:احمد آقا! یا علی بگو و بیا بالا! و همزمان با شنیدن این صدا دو نور مانند نورافکن دامنه کوه را روشن کردند. تردیدی نداشتم  با اطمینان به اینکه این صدا، صدای آقای مجتهدی است زیرا از قبل با لحن صحبت ایشان در مدتی که در خانه پدری من در قم سکونت داشتند ، آشنایی داشتم .  مسیر تابش نور را در پیش گرفتم و یا علی گویان خود را به بالای کوه اَیفل رسانیدم. 

و در آن جا آقای مجتهدی را دیدم که  ایستاده اند  و انتظار مرا می کشند ! 

سلام کردم و ایشان ضمن جواب سلام و خوشامدگویی ، صورتم را بوسیدند . خواستم دست آن ولی خدا را ببوسم ، اجازه ندادند و مرا با خود به  کلبه کوچکی که در آن حوالی بردند که زن سالخورده ای در آنجا بود.

 پیرزن که با قهوه داغ از ما پذیرایی می کرد ، پسری داشت که به سرطان حنجره مبتلا شده  در همان کلبه بستری بود. می دیدم که آن زن مسیحی پروانه وار به دور آقای مجتهدی می چرخد و نسبت به ایشان علاقه شدیدی نشان می دهد و من از ماجرایی که ساعتی پیش میان او و آن مرد خدا اتّفاق افتاده بود، اطّلاعی نداشتم. حسّ کنجکاوی ام تحریک شده بود. پس از دقایقی استراحت و صرف چند فنجان قهوه، از آن پیرزن مسیحی پرسیدم: شما این آقا را قبلاً دیده بودید؟و گفت: چند ساعت پیش او را برای اوّلین بار در اینجا دیدم و فکر می کردم که پسر حضرت مریم به کمک من آمده است!

 گفتم: شما چه مشکلی داشتید؟

 گفت: حدود سه ماه پیش تنها پسرم به سرطان حنجره مبتلا شد و غدّه بزرگی که در ناحیه بیرونی گلوی او رشد کرده بود، تارهای صوتی فرزندم را فلج کرده و نمی توانست صحبت کند. فرزندم روز به روز ناتوان تر می شد تا حدّی که از چند روز پیش قادر به راه رفتن نبود و پزشک معالج او نیز که از درمان او ناامید شده بود به من سفارش کرد که او را در کلبه کوهستانی خود بستری کنم. و بیش از این با تزریق آمپول و خوراندن دارو آزارش ندهم ! فهمیدم که کار از کار گذشته و فرزندم را جواب کرده اند . 

 دو روز پیش به هنگام غروب، طبق اعتقاداتی که ما مسیحیان داریم دست به دامان حضرت مریم شدم و شفای فرزندم را از او خواستم. برای چند لحظه خوابم برد. در عالم رؤیا حضرت مریم به دیدن من آمد و گفت: پرونده عمر پسر تو بسته شده است و از دست من کاری برنمی آید!

 گفتم: فرزند شما حضرت عیسای مسیح، مرده ها را زنده می کرد، فرزند من که هنوز نمرده است! از او بخواهید که کمکم کند. او تنها فرزند من است و من بی او زنده نمی مانم!

 فرمود: از دست فرزند من هم در این مورد کاری ساخته نیست!

گفتم : 

پس راهی جلوی پای من بگذارید ! مستأصل و درمانده ام و به راهنمایی شما نیاز دارم . 

 

 

 ادامه ...👇👇👇

 

#درد_و_دل #حکایت #جعفر_مجتهدی 

#امام_زمان(ع) #فاطیما #عیسی(ع)

#مریم(س) 

@soltannasir 

🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

 

           { درد و دل 63} 

 

       {حکایت مرتبط با دروس 2} 

 

حضرت آقای مجتهدی در اوایل ورودشان به شهر مقدس قم چند روزی را در منزل مرحوم حاج حسین آقا مصطفوی کتابفروش به سر می بردند و در آن ایام کرامات عدیده ای از ایشان به منصه ظهور پیوست که فقط به نقل یکی از آنها بسنده میکنم .

 

مرحوم مصطفوی برای من تعریف کردند : 👇👇

 

{ روزی حضرت آقای مجتهدی پس از ساعتی گفتگو که با هم داشتیم به من فرمودند : مرا تنها بگذارید ! می خواهم خلوتی داشته باشم .

من حسب الامر به اتاق خودم رفتم و سرگرم مطالعه شدم . پس از مدتی صدایی به گوشم رسید و احساس کردم که آقای مجتهدی تنها نیستند و با کسی صحبت میکنند !

حس کنجکاوی ام تحریک شد .از شیشه به داخل اتاق نگاه کردم .دیدم که ایشان با حالتی خاص  دراز کشیده  سرگرم صحبت اند ولی قراین امر از به خواب رفتن آن ولی خدا حکایت می کند !

ضبط صوت را برداشتم و داخل همان اتاق شدم تا صحبت های آقای مجتهدی را بر روی نوار ضبط کنم !

حدود سه ربع ساعت آقای مجتهدی  در حالت بیخودی و بدون وقفه به زبانهای مختلف صحبت میکردند گاه به زبان فصیح عربی گاه به زبان فارسی و آذری و گاه به زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی !

با خود گفتم : 

آقای مجتهدی زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را مانند زبان مادری صحبت میکنند انگار سال ها در انگلیس و فرانسه و آلمان زندگی کرده اند ! این سخنان در آن حالت بیخودی به حدی متین و استوار و در عین حال بدون وقفه و به صورت رگبار بر زبان ایشان جاری میشد که حیرت مرا برانگیخت !

از آن اتاق بیرون آمدم و در اتاق خودم سرگرم شنیدن سخنانی شدم که بر روی نوار ضبط کرده بودم .دقایقی گذشت و پسرم آمد و گفت :

آقا با شما کار دارند !

به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم . به نظرم رسید در عرض این مدت کوتاه خیلی لاغر شده اند !و سراپای ایشان در عرق غوطه ور بود . همین که نگاه ایشان به من افتاد فرمودند :

المجالس بالامانه! 

ما شما را امین میدانیم و حیف است که در امانت داری شما خللی وارد شود لطفا نواری را که پر کرده اید به من مرحمت کنید !

رفتم و نوار را آوردم و به ایشان دادم .حضرت آقای مجتهدی نوار را خرد کردند و فرمودند :

قرار نیست که این گونه سخنان در جایی ثبت و ضبط شود !

گفتم :

تعجب من در این است که شما انگلیسی و فرانسه و آلمانی را به راحتی زبان فارسی و آذری صحبت میکردید و ....

آن مرد خدا سخن مرا برید و فرمود :

"از تو زین پس پرده داری می سزد "} 

(در محضر لاهوتیان جلد اول خاطره پنجاه و نهم صفحات 274 و 275)

 

حکایتی دیگر از تذکرة الاولیا عطار نیشابوری  : 👇👇👇

 

{نقل است که ابوحفص حداد را عزم حج افتاد . و او عامی بود و تازی نمی دانست . چون به بغداد رسید ، مریدان با هم گفتند که شینی (زشتی ، عیب) عظیم باشد که شیخ الشیوخ خراسان را ترجمانی باید تا زبان ایشان را بداند . پس جنید مریدان را به استقبال فرستاد و شیخ بدانست که اصحابنا می اندیشند . در دم تازی گفتن آغاز کرد چنانکه اهل بغداد در فصاحت او عجب ماندند . } 

 

#درد_ودل #حکایت #جعفر_مجتهدی 

#ابوحفص_حداد #تذکرة_الاولیا 

 

@soltannasir 

🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾

 

       {درد و دل 62} 

 

   { حکایاتی مرتبط به دروس } 

 

در کتاب نفحات الانس جامی به نقل از کتاب رساله اقبالیه( در حالات شیخ علاءالدوله سمنانی ) آمده است . 👇👇

 

{ درویشی از شیخ (علاءالدوله سمنانی )سوال کرد که : «چون این بدن را در خاک ادراک نیست ، و بدن مکتسب با روح از وی مفارق شده اند ، و در عالم ارواح حجاب نیست ، چه احتیاج به سر خاک رفتن و فایده چیست ? چه در هر مقامی که توجه کند به روح بزرگی ، همان باشد که به سر خاک رفته .» 

شیخ گفت : « فایده بسیار دارد . یکی آن که چون به زیارت کسی می رود ، چندان که می رود توجه او زیادت می شود ، و چون به سر خاک می رسد و به حس مشاهده کند خاک او را ، حس او نیز مشغول او شود و بکلی متوجه گردد و فایده بیشتر باشد . و دیگر آن که هر چند ارواح را حجاب نیست و همه جهان او را یکی است ، اما در بدنی که هفتاد سال با او صحبت داشته باشد و بدن محشور او  که بعد از حشر ابدالآباد خواهد بود  آنجا باشد ، به آن موضع نظر او و تعلق او بیشتر بود که به مواضع دیگر .»

 

پس حکایت کرد که : « یک نوبت در خلوت جنید قدس الله تعالی سره  بودم ، و از خلوت وی ذوق تمام می رسید به سبب جنید که در آن خلوت بوده  بود . بیرون آمدم و به سر خاک او رفتم . آنجا ذوق نیافتم .این معنی را با خدمت شیخ (عبدالرحمن اسفراینی ) قدس سره بگفتم . فرمود که : آن ذوق به سبب جنید یافتی یا نه ? گفتم : بلی 

گفت : در موضعی که در عمر خود پیداست که چند نوبت آنجا بوده باشد وقتی که ذوق حاصل می شود ، در بدنی که چندین سال دایم با او صحبت داشته بود ، اولی باشد که ذوق بیشتر حاصل شود . اما شاید که به سبب مشغولی حس بر سر خاک در توجه تقصیری افتاده باشد . آخر در خرقه ای که اهل دلی پوشیده باشد ذوق آن مشاهده می توان کرد ، و بدن از خرقه نزدیکتر است . و فواید زیارت بسیار است . کسی اینجا توجه کند به روحانیت مصطفی_صلی الله علیه و سلم  فایده یابد ، اما اگر به مدینه رود روحانیت مصطفی صلی الله علیه و سلم  فایده یابد ، اما اگر به مدینه رود روحانیت مصطفی صلی الله علیه وسلم  از رفتن او و رنج راه او با خبر باشد . و چون به آنجا رسد به حس ببیند روضه پاک آن حضرت را و بکی متوجه شود . فایده آن را با فایده این چه نسبت ? 

و اهل مشاهده را این معنی تحقیق باشد . »

(نفحات الانس جامی صفحات 442 و 443)

 

نکته : شیخ علاالدوله سمنانی از صوفیان و عرفای بزرگ قرن هفتم و هشتم ایران است که اهل سنت و شافعی مذهب بوده و به مانند اکثر صوفیان و عرفای بزرگ جهان اسلام شیعه مشرب بوده است . 

حرکت وی به عنوان یک از پیران بزرگ سلسله کبرویه و سایر اعضای این سلسله(نجم الدین کبری ،مجدالدین بغدادی ، سیف الدین باخرزی،  سعدالدین حمویه ، نجم الدین رازی ،جمال الدین احمد جورفانی ،محمود مزدقانی ، رضی الدین علی لالا ، میرسید علی همدانی ، خواجه اسحق ختلانی ، امیر سید عبدالله برزش آبادی ، سید محمد نوربخش ، شاه قاسم نوربخش و ....)    در قرن هفتم الی دهم  نقش بسیار مهمی در فراهم آمدن زمینه پذیرش مذهب تشیع در کشور ایران داشته است . 

 

#دردو_دل #حکایت #مصطفی(ص) #علاءالدوله_سمنانی #مدینه 

@soltannasir 

🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌

 

               { درد و دل 51} 

 

   { در اهمیت علم جغرافیا و البلدان 11} 

 

                  { حکایت } 

 

یکی از بزرگترین عرفای تاریخ جهان اسلام ابن الفارض حموی مصری می باشد . که دیوان اشعار وی بسیار مورد عنایت بزرگان علمای ربانی و صوفی مشرب شیعه  نظیر آیت الله سید علی قاضی و آیت الله انصاری همدانی و علامه طباطبایی و علامه طهرانی و استاد سید جلال الدین آشتیانی و ..  همواره قرار داشته است . 

مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی  داستان زندگی وی را در کتاب نفحات الانس خویش  به طور خلاصه آورده است . در این داستان نکاتی وجود دارد که در ادامه بدان نیاز داریم . 

داستان :  👇👇👇

 

{ کنیت وی ابوحفص است و نام وی عمر . از قبیله بنی سعد است , قبیله حلیمه ، مرضعه (دایه حضرت رسول «ص») حموی الاصل بود و مصری المولد و المحتد . پدر وی از اکابر علمای مصر بود . 

فرزند وی (ابن فارض) سیدی کمال الدین محمد گفته است : که وی گفته که « در اول تجرید و سیاحت از پدر خود اجازت می خواستم و در وادیها و کوهها نزدیک به مصر بود می گشتم , و بعد از شبانه روزی کم یا بیشتر جهت مراعات خاطر وی باز می گشتم .

و پیش وی می آمدم . و چون پدر وفات یافت , به تجرید و سیاحت و سلوک طریق حقیقت بالکلیه باز گشتم . 

اما بر من هیچ چیز از این طریق فتح نمی شد . تا آن زمان که روزی خواستم که به یکی از مدارس مصر در آیم , دیدم که بر در مدرسه پیری است بقال وضو می سازد , وضویی نه بر ترتیب مشروع . 

اول دستهای خود بشست ، بعد از آن پایها. را ، بعد از آن مسح سر کشید ، بعد از آن روی بشست . با خود گفتم : عجب از این پیر ! در این سن ، در دیار اسلام بر در مدرسه ، در میان فقهای مسلمانان ، وضو می سازد نه بر ترتیب مشروع ! آن پیر در من نگریست و گفت : ای عمر !

 بر تو در 👈مصر 👉 هیچ 👈فتح 👉نمی شود ، « فتحی » که ترا دست دهد در👈 زمین حجاز و مکه 👉خواهد بود .

قصد آنجا کن که 👈وقت 👉 «فتح» تو رسیده است ! دانستم که وی اولیاء الله است و مراد وی از آن وضوی غیر مرتب اظهار جهل و تلبیس و ستر حال .

پیش وی بنشستم و گفتم : یا سیدی من کجا و مکه کجا ! غیر موسم حج است , و هیچ رفیق و همراه یافت نیست . به دست خود اشاره کرد و گفت : اینک مکه پیش روی تست . نظر کردم مکه را دیدم . وی را بگذاشتم و روی به مکه نهادم , و مکه از نظر من غایب نشد تا به آنجا در آمدم و ابواب «فتح»  بر من گشاده شد و آثار آن مترادف گشت .

 ....وی را دیوانی است مشتمل بر عیون معارف و فنون لطایف که یکی از قصاید آن قصیده تاییه است که هفتصد و پنجاه بیت است کما بیش . و همان این قصیده در  بین مشایخ صوفیه و غیر آنان از فضلا و علما بسیار مشهور است . و علی الحقیقه آنچه بعد از سیر و سلوک تمام در این قصیده از حقایق علوم دینیه و معارف یقینیه از ذوق خود و اذواق کاملان اولیا و اکابر محققان مشایخ روح الله تعالی ارواحهم اجمعین  جمع کرده است در چنین نظمی رایق فایق ، گفته اند که کسی دیگر را میسر نشده است و میسور هیچ کس از اهل فضل و هنر ، بلکه مقدور اکثر نوع بشر نتواند بود .  شیخ رضی الله عنه فرموده است که :«چون قصیده تائیه گفته شد، رسول را صلی الله علیه وسلم  به خواب دیدم فرمودند که : یا عمر ! قصیده ات را چه نامیدی? گفتم : یا رسول الله ! آن را لوایح الجنان و روایح الجنان نام کرده ام . پس رسول الله (ص) فرمود : نه بلکه آن را نظم السلوک بنام ! پس نامیده شد آن بدان نام . و حکایت کرده اند از اصحاب وی که : گفتن وی این قصیده را نه بر قاعده شعرا بود ، بلکه گاهی وی را جذبه ای می رسید ، و روزها ، هفته ، یا ده روز کما بیش از حواس خود غایب می شد . چون به خود حاضر می شد ، املا می کرد سی بیت  یا چهل یا پنجاه ، آنچه خداوند_سبحانه_ بر وی در آن غیبت فتح کرده بود بعد از آن ترک می کرد تا آن وقت که مثل آن حالت معاودت کردی . }

 

(نفحات الانس جامی صفحات 539و540و 541) 

 

 

#ابن_فارض #مصر #مکه #درد_و_دل 

#جغرافیا #البلدان #حکایت 

@soltannasir 

🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴

@soltannasir 

 

               (اربعین 21)

         

     (حکایاتی از پیران متقدم  صوفیه  )      

 

{ جنید (بغدادی) را پرسیدند که تصوف چیست ?

1: «گفت دل پاک کردن از موافقت خلق . »

معنی این سخن آن است که دل در خلق نبندد و از مخالفت خلق باک ندارد در موافقت حق 

2: «و گفت جدا گشتن از اخلاق طبیعت . »

معنی این سخن آن است که طباع چهار است : 

خون , بلغم و صفرا و سودا . و هر چهار در آدمی مرکب است . بلغم سرد و تر (آب )است و خون گرم و تر (باد) است و سودا سرد و خشک (خاک) است و صفرا گرم و خشک(آتش) است .  

صفرا طبع آتش دارد که بر نمودن و سوختن و تطاول کردن و هیچ چیز را گردن نانهادن و هر چه به وی دهی نیست گردانیدن , طبع صفرا است . و این خلق جباران است و با جباری صحبت حق نتوان یافتن . 

و سودا سرد و خشک است . طبع زمین دارد . مرده روی و با هر پلیدی ساختن و همه چیزی را منقاد بودن طبع سودا است . و هر که با همه چیزی بسازد , و هر پلیدی را به خود راه دهد صحبت حق را نشاید .

و بلغم سرد و تر است , طبع آب دارد . هر رنگی بدو دهی بگیرد و پلیدان را پاک کند . و چون به نفس خود پلید گشت , کس او را پاک نکند . عارف چنان باید که همه بدو پاک شوند , نه کسی باید که او را پاک کند . 

و خون گرم و تر است  طبع هوا دارد , و هر ذره ای که در هوا راه یابد و هر دلی که ذره ای در او راه یابد صحبت حق را نشاید . 

و شوخ رویی فعل صفرا است , و بخیلی و سفلگی فعل سودا است , و خفته رویی و ماده مویی فعل خون است , و کند فهمی و فراموشکاری طبع بلغم است , تا از این چهار طبع جدا نگردد صحبت حق را نشاید . 

شوخی با یک سو نهد و ذل پیش آرد و بخل با یک سو نهد و جان بر میان بندد , و کندی به یک سوی نهد و خاطر خویش از همه کون خالی کند و گوش به حق آرد . 

چون این همه بکرد , بود که به حق راه یابد و بود که نیابد , لکن او را باری از بندگی کردن چاره نیست , و حق خود آن کند که او را باید . ......} 

 

(کتاب شرح التعرف لمذهب التصوف محمد مستعملی بخاری جلد یک صفحه 169) 

 

                         (حکایت 2)

 

{ و گفت اصل آدمیزاد از آب است و خاک . کس بود که آب بر او غالب تر بود او را به لطف ریاضت باید داد 😇 اگر به عنف کنند متغیر گردد و به مقصود نرسد و کس بود که خاک بر او غالب تر بود . ناچار او را به لگد باید کوفت 😰 و به سختی باید سرشت تا کاری را بشاید . } 

(تذکرة الاولیا ذکر ابوبکر وراق ) 

#اربعین 

#حکایت 

#تذکره_الاولیا

#جنید

@soltannasir

⚽️🏀🏈⚾️🎾🏐🏉🎱⛳️🏌️🏓🏸🏒🏑🏏🎿⛷🏂⛸🏹🏒🚣🏊🏄⛹️🏋️🚴🚵🏇🏆🎽🏅🎖

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3004
  • کل نظرات : 100
  • افراد آنلاین : 146
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 405
  • آی پی دیروز : 163
  • بازدید امروز : 790
  • باردید دیروز : 440
  • گوگل امروز : 31
  • گوگل دیروز : 46
  • بازدید هفته : 2,221
  • بازدید ماه : 2,221
  • بازدید سال : 100,759
  • بازدید کلی : 1,169,197