loading...
سلطان نصیر

 

           { درد و دل 63} 

 

       {حکایت مرتبط با دروس 2} 

 

حضرت آقای مجتهدی در اوایل ورودشان به شهر مقدس قم چند روزی را در منزل مرحوم حاج حسین آقا مصطفوی کتابفروش به سر می بردند و در آن ایام کرامات عدیده ای از ایشان به منصه ظهور پیوست که فقط به نقل یکی از آنها بسنده میکنم .

 

مرحوم مصطفوی برای من تعریف کردند : 👇👇

 

{ روزی حضرت آقای مجتهدی پس از ساعتی گفتگو که با هم داشتیم به من فرمودند : مرا تنها بگذارید ! می خواهم خلوتی داشته باشم .

من حسب الامر به اتاق خودم رفتم و سرگرم مطالعه شدم . پس از مدتی صدایی به گوشم رسید و احساس کردم که آقای مجتهدی تنها نیستند و با کسی صحبت میکنند !

حس کنجکاوی ام تحریک شد .از شیشه به داخل اتاق نگاه کردم .دیدم که ایشان با حالتی خاص  دراز کشیده  سرگرم صحبت اند ولی قراین امر از به خواب رفتن آن ولی خدا حکایت می کند !

ضبط صوت را برداشتم و داخل همان اتاق شدم تا صحبت های آقای مجتهدی را بر روی نوار ضبط کنم !

حدود سه ربع ساعت آقای مجتهدی  در حالت بیخودی و بدون وقفه به زبانهای مختلف صحبت میکردند گاه به زبان فصیح عربی گاه به زبان فارسی و آذری و گاه به زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی !

با خود گفتم : 

آقای مجتهدی زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را مانند زبان مادری صحبت میکنند انگار سال ها در انگلیس و فرانسه و آلمان زندگی کرده اند ! این سخنان در آن حالت بیخودی به حدی متین و استوار و در عین حال بدون وقفه و به صورت رگبار بر زبان ایشان جاری میشد که حیرت مرا برانگیخت !

از آن اتاق بیرون آمدم و در اتاق خودم سرگرم شنیدن سخنانی شدم که بر روی نوار ضبط کرده بودم .دقایقی گذشت و پسرم آمد و گفت :

آقا با شما کار دارند !

به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم . به نظرم رسید در عرض این مدت کوتاه خیلی لاغر شده اند !و سراپای ایشان در عرق غوطه ور بود . همین که نگاه ایشان به من افتاد فرمودند :

المجالس بالامانه! 

ما شما را امین میدانیم و حیف است که در امانت داری شما خللی وارد شود لطفا نواری را که پر کرده اید به من مرحمت کنید !

رفتم و نوار را آوردم و به ایشان دادم .حضرت آقای مجتهدی نوار را خرد کردند و فرمودند :

قرار نیست که این گونه سخنان در جایی ثبت و ضبط شود !

گفتم :

تعجب من در این است که شما انگلیسی و فرانسه و آلمانی را به راحتی زبان فارسی و آذری صحبت میکردید و ....

آن مرد خدا سخن مرا برید و فرمود :

"از تو زین پس پرده داری می سزد "} 

(در محضر لاهوتیان جلد اول خاطره پنجاه و نهم صفحات 274 و 275)

 

حکایتی دیگر از تذکرة الاولیا عطار نیشابوری  : 👇👇👇

 

{نقل است که ابوحفص حداد را عزم حج افتاد . و او عامی بود و تازی نمی دانست . چون به بغداد رسید ، مریدان با هم گفتند که شینی (زشتی ، عیب) عظیم باشد که شیخ الشیوخ خراسان را ترجمانی باید تا زبان ایشان را بداند . پس جنید مریدان را به استقبال فرستاد و شیخ بدانست که اصحابنا می اندیشند . در دم تازی گفتن آغاز کرد چنانکه اهل بغداد در فصاحت او عجب ماندند . } 

 

#درد_ودل #حکایت #جعفر_مجتهدی 

#ابوحفص_حداد #تذکرة_الاولیا 

 

@soltannasir 

🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3004
  • کل نظرات : 100
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 225
  • بازدید امروز : 143
  • باردید دیروز : 399
  • گوگل امروز : 15
  • گوگل دیروز : 80
  • بازدید هفته : 1,873
  • بازدید ماه : 6,046
  • بازدید سال : 79,335
  • بازدید کلی : 1,147,773